پیامبر گرامی اسلام فرمود: سزاوارترین مردم به خشوع، نماز و روزه چه در آشکار و چه در پنهان، آن است که قرآن را در
سینه دارد. سپس با آواز بلند اعلام کرد: ای آن که قرآن در سینه داری! خود را با قرآن متواضع گردان تا پروردگار بر مقامت
بیفزاید و به دنبال کسب افتخار با قرآن مباش که خداوند بر زمینت زند! با قرآن، خود را در برابر پروردگار زینت کن تا خدا بر
زینتت افزاید و قرآن را وسیله ای برای زینت خود نزد مردم قرار مده تا خدا تو را سرافکنده نماید. آن که تمام قرآن را به خوبی
تلاوت کند، گویا بدون ارتباط با وحی، پیام رسالت در سینه های او جا گرفته است. آن که با قرآن است با نادانان رفتار
جاهلانه ای ندارد، در برابر خشم دیگران، غضبناک نمی شود، با پرخاشگران پرخاش نمی کند، بلکه برای بزرگداشت قرآن،
صبر و گذشت و چشم پوشی را سرلوحه رفتار خویش قرار می دهد و ....
منبع : کافی، ج 2، ص 604،
منبع : ایسکانیوز اجتماعی / سلامت
به خود معمولی ا م عشق می ورزم
فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد.
آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد
نه نقاشی را میگذارد کنار،
نه دماغش را اگر معمولی است عمل می کند،
نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است،
نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد،
نه حق لبخند زدن به یک سری آدمها را،
نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس از هبوط (سقوط) در لایه ی آدم های "معمولی".
و این هراس می تواند حتی لذت زندگی،
نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن،
خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی ام را پرورش دهم.
نمی خواهم دیگر آدم ها مرا
فقط با "ترین"هایم به رسمیت بشناسند.
از حالا خودِ معمولی ام را به معرض نمایش می گذارم
و به خود معمولی ا م عشق می ورزم
((همه ما زیر یک آسمان زندگی می کنیم ولی افق های ما با یکدیگر فرق می کند))
ارتباط با مردم یکی از پیچیده ترین بخش های زند گی ماست . هریک از ما چه در محیط کار چه در محیط پیرامون خود به نوعی با دیگران در مراوده و ارتباط هستیم .بنابر این بیشترین بخش عمر ما در ارتباط با دیگران سپری می شود در نتیجه این نوع ارتباط در زندگی هر فردی نقش مهمی را ایفا می کند در حالی که مقبول و مطبوع بودن آن هم کار آسانی نیست.
به شیخ عارفی گفتند :فلانی بر روی آب راه می رود !گفت :هنر نی کند ماهی هم در آب شنا می کند.گفتند فلانی در هوا پرواز می کند گفت : هنر نمی کند چون پرنده هم در هوا پر واز می کند .پس گفتند هنر در چیست گفت: (( در میان مردم و با مردم زیستن ))
اگر نحوه ارتباط با مردم صمیمی و محتر مانه و مثبت باشد اوقات زندگی دلپذیر است .ولی اگر نوع رابطه با دیگران خصمانه باشد تحمل هر لحظه از آن غیر ممکن و طاقت فر سا است .
پس اغراق نیست اگر بگوییم سعادت بشری در همین نوع ارتباط است.
هیچ کس نمی توان ادعا کند که می توان بدون حشر و نشر با مردم زندگی کند .
زندگی امروز توام با وابستگی است و برای رفع نیازها ناچاریم با مردم در ارتباط باشیم .
وقتی که رابطه ما با مردم و کسانی که به نوعی با آنان مراوده می کنیم صمیمانه و سازنده باشد.در همه زمینه ها به رشد و تعالی می رسیم و روح و روانمان نیز به آرامش می رسد.
سازگاری با مردم، مماشات و مدارا کردن همراه با حقیقت جویی و حقیقت خواهی که گاهی ایثار و از خود گذشتگی چاشنی آن نیز می شود کام یابی و موفقیت را همراه دارد .به این حرف از آدنائرتوجه کنید تا میزان توجه شما به دیگران و میزان شکیبایی شما در برخورد با دیگران بالا رود.
او می گوید ((همه ما زیر یک آسمان زندگی می کنیم ولی افق های ما با یکدیگر فرق می کند)) پس به عقاید شخصی و خصوصی خود نچسبیده و بعضی از رسوبات ذهن خود را دور بریزید .
توانایی انتخاب شیوه هایی مانند ((بهتر بود چه می گفتم ))یا ((بهتر بود چه می کردم )) کار چندان پیچیده و مشکلی نیست که از کنار آن بگذریم .انتظار هم داشته باشیم تا رابطه ما با دیگران خوب باشد .
منطقی بودن ما در امور دوستان و همکاران و به خصوص همسرمان ،آنان را به شوق می آورد .به طوری که ناچار می شوند خود عقلانی رفتار کنند.احساسی عمل نکردن ،شتاب زده تصمیم نگرفتن و بدن فکر واکنش نشان ندادن موجب می شود دیگران در برخورد با شما روشی معقول را در نظر بگیرند.
قبول اشتباه خود ، قدردانی از توانایی دیگران و دیدن سهم یا پیچیده ترین قفل ها را می گشاید و ما را وارد دنیای لذت از ارتباط با دیگران می برد .نداشتن غرور و خودبینی و بها دادن به ارزش کار دیگران ما را از جاده خودپسندی خارج می کند و به وادی اخلاق و موفقیت رهنمون می کند.
چون لازمه حفظ دوستی این است که نخواهیم اثبات کنیم که راه دیگران غلط است .روابط متقابل زمانی مفید و اثر بخش است که پایه و اساس آن بر رفتار های از پیش اندیشیده شده باشد .
بدون تفکر و تعمق هیچ کسی راه به جایی نمی برد .در حقیقت اینکه می گویند ((موفقیت تصادفی نیست )) همیشه و در همه جا همینطور بوده است.
کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او میرفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند؛ میرفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد.
کشیش در دریای اندیشه غوطهور که در جمع بعد چهها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: "کمربندها را ببندید!" اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید، "از نوشابه دادن فعلاً معذوریم؛ طوفان در پیش است"
طوفان شروع شد؛ صاعقه درخشید، نعره رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت؛ کشیش نیک نگریست؛ بعضی دستها به دعا برداشته شد؛ کشیش نیز نگران شد؛ اضطراب به جانش چنگ انداخت؛ از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند؛ گویی حبابی بود که به نوک خارک ترکیده بود؛ پنداری خود کشیش هم به آنچه که میخواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند؛ امّا سودی نداشت.
نگاهی به دیگران انداخت؛ نبود کسی که نگران نباشد و به گونهای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال؛ آرام و بیصدا نشسته بود و کتابش را میخواند؛ ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت؛ آرام و آسوده خاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را میبست، و سپس میگشود و دیگر بار به خواندن ادامه میداد.
بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان میگریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست. او میخواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند؛ او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت سپس از آرامش او پرسید و سببش؛ سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.
دخترک به سادگی جواب داد، "چون پدرم خلبان بود؛ او داشت مرا به خانه میبرد؛ اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند؛ ما عازم خانه بودیم؛ پدرم مراقب بود؛ او خلبان ماهری است." گویی آب سردی بود بر بدن کشیش؛ سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛
این است راز آرامش