هنر مد نیست، هنر هیجانی مطبوعاتی نیست، هنر پاسخی به روزمرگی هنر تزئین نیست. هنر زندگی ما را تزئین نمیکند، هنر زندگی ما را زیبا میکند. هنر یک مفهوم نهادی است، نه پوستهای؛ پوستهای بر چیزی نیست، بنیاد آن چیز است. مکاشفهای بیپایان که هربار پنجرهای تازه به روی جهان میگشاید. هنر به نهانیترین مفهوم آدم بودن ما انگشت میگذارد؛ انگشتی به اشاره خلقت.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
متن کامل در ادامه مطلب
«هنر عمل است؛ عملی که از سرنوشت محتوم عمل رهایی یافته است». ما از راه هنر جهان را میشناسیم. هنر به ما وسعت میبخشد و اعتلا. هنر ما را در موقعیت درک شکوه هنر و رنج آدمیزاد بودن قرار میدهد.
هنر مکالمه آدمیزاد است با جهان، با خلقت.
موجود ناطق از آنرو آدمیزاد است که شعر میگوید؛ وگرنه گفتوگوهای معمول که اغلب سوءتفاهمی بیش نیست. مفهوم پیوند در زبان از راه شعر میسر میشود. موجود ابزارساز از آنرو آدمیزاد است که میان ابزار و جادو پیوند میبیند. عالیترین مفهوم استفاده از ابزار در هنر اتفاق میافتد. در آنجاست که هوش آدمیزاد یکسره در دستانش تجلی مییابد. درک تقارن، میزان، تناسب، ظرافت و زیبایی، همه بنیادهای ابزارورزی آدمیزاد است. آفرینش هنر سوال آدمیزاد است از هستی (تمام زمین و تمام آسمانها و هرچه در او هست) سوالی که پاسخ میگیرد. پاسخی ناگزیر. هنر تسلای عقل است، هنر ما را به اندیشه فرو میبرد، به عمق، عمقی که عالیترین خلوت خود را در آن مییابیم.
آدمیزاد در این وسعت بیکران، تنها از راه هنر است که جایگاه خویش را در تعلیق بزرگ، سرگردانی عظیم مییابد، یا سعی میکند که بیابد. دنیای ما در غیاب آثار هنری، برهوتی تحمیلناپذیر خواهد بود.
هنر تفنن نیست؛ هنر تیشه بر کوه کوبیدن است در جستوجوی چهره معشوق، قدرت، بیمرگی و تسلی. هنر ما را در خود شریک میکند، به دورن میکشد. بهطرزی شگفتانگیز ما را وادار میکند که تسلیمش شویم، نوازشش کنیم، احترامش بگذاریم، مالکش شویم و تمجیدش کنیم و گاه تا مرز پرستیدنش. هنر بازیچه نیست، بازار نیست، هنر ریشه در تاریخ دارد؛ تاریخ دراز آدمیزاد بودن، از غار تا امروز. هنر در سلیقه یک فرهنگ معنا میشود و از این پایه به تمام فرهنگها راه میجوید و راه مییابد. هنر از آنجا که اینجایی است جهانی میشود. هنر فاخر با همه آدمیان کار دارد. از فرهیخته تا عوام، هرکدام در لایهای از لایههای بیپایانش چیزی مییابد. تأمل میکند. هنرمندان در لحظه خلق اثر احساس رهایی میکنند و آدمیان در برخورد با اثر هنری. هنر تجربهای کاملا شخصی است که همهگیر میشود.
اصالت اثر هنری از دو راه شناخته میشود. یکی ریشه در خاطرهای قومی داشته باشد، هم به معنا هم بهصورت و یکی طراوت خلق اثری نو که در فردیت هنرمند ریشه دارد. هنر از زیر بته به عمل نمیآید. طبیعت نقطه عزیمت هنر است و نمیتواند نباشد، اما طبیعت هدف هنرمند نیست.
هنر مد نیست، هنر هیجانی مطبوعاتی نیست، هنر پاسخی به روزمرگی هنر تزئین نیست. هنر زندگی ما را تزئین نمیکند، هنر زندگی ما را زیبا میکند. هنر یک مفهوم نهادی است، نه پوستهای؛ پوستهای بر چیزی نیست، بنیاد آن چیز است. مکاشفهای بیپایان که هربار پنجرهای تازه به روی جهان میگشاید. هنر به نهانیترین مفهوم آدم بودن ما انگشت میگذارد؛ انگشتی به اشاره خلقت.
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
بهرام دبیری